یه خستگی عجیبی دارم

البته همیشه ی خدا خسته م ولی الان یه کم متفاوته انگار (واژه "الان" رو 10 دفعه غلط نوشتمو و پاک کردم)
یه بارِ جدیدی روی دوشم سنگینی میکنه که هیچوقت تصور هم نمی کردم سهم من بشه.
بعضی دردا واقعا هضمش سخته.
ازون دردا که نمیدونی چرا؟ واسه چی؟ کِی؟ مگه چی کار کردم؟ آخرش چی میشه؟
همون آتیش بزرگی که برپا شده و من مقصرش نیستم، ولی بدجور دامن منو گرفته.
خب این شاید تاوان کاریه که قبلا کردم.. دلی که قبلا شکستم.. خواسته یا ناخواسته..

اما میدونین چی بیشتر عذاب میده آدمو؟
 
اینکه خودت مدام تاوان ببینی و بگی خب شاید حقمه، اما نبینی تاوان دیدن کسانی رو که دل خودت رو شکستن.
این عدالت قشنگی نیست..