سیمین نوشت

از نگاه من

مرور نکنید!

متن غم انگیزی که چند ساعت پیش نوشتین رو دوباره نخونید. چت های تلگرامتونو دوباره مرور نکنید!
نرین سراغ calls گوشی و زل نزنید به آخرین تماسش!
اینا داغون میکنه آدمو.

اگه قراره فراموش کنید پس بذارین زمان کار خودشو بکنه. 

هی Flash Back نزنید!

۰۷ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۵۳ ۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
سیمین بیات

جاستِس

یه خستگی عجیبی دارم

البته همیشه ی خدا خسته م ولی الان یه کم متفاوته انگار (واژه "الان" رو 10 دفعه غلط نوشتمو و پاک کردم)
یه بارِ جدیدی روی دوشم سنگینی میکنه که هیچوقت تصور هم نمی کردم سهم من بشه.
بعضی دردا واقعا هضمش سخته.
ازون دردا که نمیدونی چرا؟ واسه چی؟ کِی؟ مگه چی کار کردم؟ آخرش چی میشه؟
همون آتیش بزرگی که برپا شده و من مقصرش نیستم، ولی بدجور دامن منو گرفته.
خب این شاید تاوان کاریه که قبلا کردم.. دلی که قبلا شکستم.. خواسته یا ناخواسته..

اما میدونین چی بیشتر عذاب میده آدمو؟
 
اینکه خودت مدام تاوان ببینی و بگی خب شاید حقمه، اما نبینی تاوان دیدن کسانی رو که دل خودت رو شکستن.
این عدالت قشنگی نیست..

۰۷ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۰۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سیمین بیات

کولی

و این کولی وامانده در تنهاییِ جاده

رمیده از هزار دشتِ بی شقایق

و هزار آرزوی نقشِ بر آب

و دلی بی تاب

اگر آخر به پناهی امن؛


به بوسه ات نرسد چه کند؟

۰۷ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سیمین بیات

سوختن در آتش دیگری

من نمیتونم آتیش بزرگی رو که بر پا شده خاموش کنم

من نه بانی این آتیشم نه آتشنشانم

فقط یه رهگذرم که هرازگاهی دو تا جرقه پرتاب میشه سمتشو ممکنه حتی کشته شه!

ولی 

نهایت بتونم دو تا سطل آب بریزم

یا نهایتش خودمو نجات بدم

یا حتی دو آدم دیگه رو

۰۷ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سیمین بیات

ازین هنرنمایی ها

میخک مینیاتوری


                                 هر بار عاشق تر شدم
                                                           دیوانه تر خواندی مرا

۰۷ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۳۲ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سیمین بیات

چرا وبلاگ نویسی؟

یکی از دلایلی که شروع کردم به وبلاگ نویسی، اینه که خیلی وقته حس می کنم ذهنم احتیاج به ورزش داره!
ضعف حافظه و عدم تمرکز خیلی آزار دهنده ست، مخصوصا وقتی اثرات بدش رو تو خیلی از مسائل زندگیمون میبینیم.

فکر کن به نفر رو که آدم مهمیه تو زندگیت و خیلی باهاش رو دربایسی داری بعد از مدت ها یه جا میبینی، میری جلو که باهاش حرف بزنی، یهو میبینی نمیتونی! انگار لال شدی! هیچ کلمه ای توی ذهنت نمیاد، آخرشم چند تا کلمه چرت و پرت و تعارف دست و پا شکسته سمبل میکنی و با یه خدافظی ضعیف که فقط خودش شنیدیش میذاری و میری! بعد چند ثانیه فحححشه که میبندی به خودت!!! ازین که حالا طرف پیش خودش فکر میکنه چه آدم مزخرفی هستی کلافه میشی!
خب این یه نمونه عدم تمرکز و ضعف ذهن و حافظه س! (منهای مشکل عدم اعتماد به نفس و چیزای دیگه) مخصوصا وقتی هر روز که میگذره بدتر میشی.

اینجاست که باید معالجه کنی خودت رو.

یکی از درمان هایی که من پیدا کردم همین نوشتنه. نوشتن راجع به هر چیزی که تو ذهنم میاد، چیزای جدیدی که یاد میگیرم، چیزایی که از قبل بلدم. این یه جور تمرینه، یه جور ورزش. که قاعده و اجبار هم نداره و دور از هر نوع اضطراب و تشویشه.

امتحان کنید!

۰۲ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سیمین بیات

آغاز

شروع کردن همیشه سخته!
مثل اولین قدم یک کودک.. یا همین نوشتن اولین پست توی وبلاگ!

خیلی از ما دقیقا به خاطر همین سختیِ اولِ کار، میترسیم و پا پس میکشیم!

درسته هر مسیری تو زندگی، سختی ها و پستی بلندی های خاص خودشو داره؛ اما قدم اول رو که برداری، یکی از سخت ترین مرحله ها رو رد کردی! این خودش یه موفقیت بزرگه!

با نام خدای بزرگ... شروع میکنم ^_^

۰۲ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۵۶ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سیمین بیات